یکی بود یکی نبود. دختر کوچکی بود به نام عسل که همیشه درحیاط، کنارباغچه می نشست به گنجشکهایی که در آسمان بودند نگاه میکرد و آرزو میکرد: “دختری که دوست داشت گنجشک شود” یکی بود یکی نبود. دختر کوچکی بود به نام عسل که همیشه درحیاط، کنارباغچه می نشست به گنجشکهایی که در آسمان بودند نگاه میکرد و آرزو میکرد: ای کاش من هم یک گنجشک بودم! قصه کودکانه آن وقت هرجا دوست داشتم میرفتم و در آسمان پرواز میکردم. یک روز همین طور که در فکر و خیال بود، احساس کرد کوچک شده است ! وقتی به خودش نگاه کرد، دید آرزویش برآورده شده و به یک گنجشک تبدیل شده است. قصه کودکانه باخوشحالی به...